سلام به همه دوستان عزیز، بچه های عطار که حسابی مشغول امتحانات هستند وکمتر به ما سر میزنن، از بچه های خودمونم مثل اینکه فقط خانم منصوریان و میلاوو خانم کاظمی (کمتر) فعال هستن، از استادم که دیگه هیچ چی ،و آرزو میکنم هر کی تو وبلاگ فعال تر باشه کنکور قبول شه. داستانی آموزنده از جناب آقای ملا نصرالدین خوندم که برام جالب بود گفتم شماروهم بی نسیب نذارم.
ملا نصرالدین همیشه اشتباه میکرد
متن حکایت
ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی میکرد و مردم با نیرنگی٬ حماقت او را دست میانداختند. دو سکه به او نشان میدادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب میکرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد میآمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب میکرد. تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملا نصرالدین را آنطور دست میانداختند٬ ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬ سکه طلا را بردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت میآید و هم دیگر دستت نمیاندازند. ملا نصرالدین پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سکه طلا را بردارم٬ دیگر مردم به من پول نمیدهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آنهایم. شما نمیدانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آوردهام.
شرح حکایت 1 (دیدگاه بازاریابی استراتژیک)
ملا نصرالدین با بهرهگیری از استراتژی ترکیبی بازاریابی، قیمت کمتر و ترویج، کسب و کار « حالا اینجا گدایی» خود را رونق میبخشد.
او از یک طرف هزینه کمتری به مردم تحمیل میکند و از طرف دیگر مردم را تشویق میکند که به او پول بدهند .«اگر کاری که می کنی٬ هوشمندانه باشد٬ هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند.»
--------------------------------------------------
شرح حکایت 2 (دیدگاه سیستمی اجتماعی)
ملا نصرالدین درک درستی از باورهای اجتماعی مردم داشته است.
او به خوبی می دانسته که گداها از نظر مردم آدم های احمقی هستند. او می دانسته که مردم، گدایی – یعنی از دست رنج دیگران نان خوردن را دوست ندارند و تحقیر می کنند. در واقع ملانصرالدین با تایید باور مردم به شیوه خود، فرصت دریافت پولی را بدست می آورده است.
«اگر بتوانی باورهای مردم را تایید کنی آنها احتمالا به تو کمک خواهند کرد.»
سلام آقای راعی.آرزو بر جوانان عیب نیست!!! با این آرزویی که کردین میدونین نفرین چه تعداد آدم رو به جون خریدین حالا من که از حقم گذشتم چون جای شکرش باقیه که کلمه کمتر رو به کار بردین.
در اینجا باید هوش ملا نصر الدین و هر هوشی که به موقع و به جا کار میکنه را تحسین کرد در مورد شرح حکایت دو اگر بیشتر توضیح بدین ممنون میشم.
ممنون از مطلبتون
سلام
ای بابا شوخی کردم. من برای همه آرزو کردم ولی اینجا اینجوری نوشتم بلکم بچه ها بیشتر فعالیت وبلاگی داشته باشن.
حکایت دوم میگه اگر شما با توجه به باورهای مرئم حرکت کنید حال کارتون و باور غلط باشه یا درست شما سودتون رو خواهید کرد.
سلام
ممنون اقای راعی
قول می دم بعد از امتحانات جبران کنم-ممنون که عذر ما را می پذیرن-
موفق باشید
سلام
خواهش میکنم.
خودتون بریدید و دوختید دیگه آره...
سلام آقای راعی
ما که قبولیم.
دعای خیلی خوبی بود اون توی شب آرزوها
البته اگه یادتون باشه مام ترم پیش بعد از تموم شدن امتحان بازاریابی دوباره یاد وبلاگ افتادیم نباید زیاد سخت گرفت به دوستان.
مطلب جالبی بود بنظرم این اتفاق در فروشگاهایی میفته که اجناسشونو کمی ارزانتر از جاهای دیگه می فروشند و وقتی از فروشگاه بیرون میای می بینی کلی خرید کردی که شاید اکثرشو نیاز نداشتی البته شاید خانوما این تجربه رو بیشتر داشته باشن.
موفق باشید
سلام
این من در مورد جمله آخرتون هیچ اظهار نظری نمی کنم...
فقط شاید جملتون اگه حتما می بود جملتون درست تر بود.
سلام.عجب ارزویی من که دیگه درس نمیخونم.نه ولی جدا از شوخی باید به همگی حق بدیم چه بچه هایی که واسه امتحان میخونن چه ماهایی که واسه کنکور میخونیم..
اینجور جاهاست که میفهمم هوش کافی برای تجارت ندارم.
اگر بتوانی ضعفهای مردم را بفهمی میتوانی سر آنها کلاه بگذاری ! و آنها هم مدتی لذت خواهند برد!. »
موفق باشید
سلام
فکر کنم شما علاقه زیادی به کلاه گذاشتن سر مردم داشته باشید.
اره...
سلام آقای راعی
امیدوارم بعد از امتحانات بتونم جبران کنم.
باتشکر
سلام
با توجه به سوابقتون مطمئنا همین طور خواهد بود...
مرسی علی آقا از بیاد بچه های عطار بودنتون
البته ما که دیگه امتحانی برامون در کار نیست ولی بچه ها خیلی این ترم مینالن از امتحانات اساتید و خب چون ترسیده شدن بنده خداها نشستن و دارن میخونن
هم واسه بچه های کاویان و هم عطار آرزوی بهترین نمرات تو امتحانات رو دارم
از داستانتم ممنون_جالب بود
سلام
خواهش میکنم...
به امید موفقیت همه...