وبلاگ گروهی دانشجویان دانشگاه کاویان

ما برآنیم تا نظرات خود را در مورد مسایل مختلف اعم از بازاریابی، مدیریت منابع انسانی، مدریت فروش و ... به اشتراک بگذاریم

وبلاگ گروهی دانشجویان دانشگاه کاویان

ما برآنیم تا نظرات خود را در مورد مسایل مختلف اعم از بازاریابی، مدیریت منابع انسانی، مدریت فروش و ... به اشتراک بگذاریم

عذر خواهی چند وقته

سلام دوستان وایی که نمی دونید چقدر دلم براتون تنگ شده ............  

ممنون ریحانه جون از اینکه به یاد منم بودی امید وارم از این به بعد بتونم جبران تمام روزهایی که نبودم بکنم .  

فعلا خبر زنده بودنم میخام به دوستان کاویانی و عطاری خودم بدم و بالاخره بعد از یه مدت طولانی خرابی سیستم دوباره به جمعتون پیوستم  

پیشاپیش اعیاد شعبانیه رو هم به همه دوستانم تبریک می گم  

نظرات 6 + ارسال نظر
ریحانه چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 17:24

سلاااااااااااااام مهسا جون
وقتی دیدم نویسنده مطلب شما هستی حسابی ذوق کردم.راستش باید برم برای سفر اماده شم ساعت ۷.۲۰دقیقه بلیط دارم.گفتم دیگه وقت نمی شه این مطلب با این عکس قشنگو بخونم ولی رفتم پایین و دیددم واااااای مهسا اومده.خیلی خوشحالم کردی مرسی که از من هم اسم بردی .ببخشید که یه هفته ای نیستم .اومدن شما و رفتن من .ناراحت کننده است.می رم به همتون بیشتر فکر کنم و قدرتونو بیشتر بدونم. زود برمی گردم.
امیدوارم وقتی اومدم وبلاگا را نترکونده باشین.
موفق باشید

سلام ریحانه جان ممنون از اینکه بازم برات مهم بودم و برام نظر گذاشتی
هر جا هستی باش امید وارم که سفر خوب و خوشی رو در پیش داشته باشی یاد ما هم باش راستی نکنه رفتی خونه آقای راعی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگه رفتی بابا دست ما فقیر بیچاره ها رو هم بگیر گلم
سفر بخیر منتظر نظراتت هستم

مرجان سالاری چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 20:14

سلام مهسا خانم
واقعا خوشحالمون کردی بعد از این همه وقت!!!!!!!!
راستی سلطان که خجالت نمیکشه !
حالا اشکال نداره از این به بعد از مطلبای خوبت استفاده میکنیم.
در ضمن من هم این اعیاد عزیز رو به شما و همه ی دوستان تبریک میگم.
موفق باشید

سلام مرجان جون خوشحالم که انقدر براتون مهم بودم ........
دیگه سلطان جنگل هم گاهی وقتا باید غرورشو زیر پا بذاره و بابت اتفاق هایی پیش اومده خجالت زده باشه
البته این عکس بابت ریحانه جون گذاشتم که از عکسام یاد کرده بود. امید وارم که بتونم جبران روزهایی نبودنم بکنم

ندا چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 22:00

سلام مهسا جوووون
خیلی خوشحالم می بینمت.خسته ی درس نباشی
اومده بودم فقط یه سر بزنم و برم استراحت کنم اما وقتی دیدم تویی انقدر ذوق زدم گفتم یه سلامی کنم بگم دلم واست خیلی تنگ شده ٬ امیدوارم بیشتر ببینمت عزیزم
موفق باشی

سلام ندا جون حسابی خسته نباشی
من و درس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کی بره این همه راهو وووووو..........؟؟؟؟؟؟
شما ها که بیشتر فعال بودید منکه میدونم نفر اول کنکور البته از ته لیست قبولیا( اعتماد به نفس داشته باش........)
بازم میگم ممنون از اینکه به یادم بودی عزیزم دوست دارم فعلا

میلاو چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 23:53

سلام مهسا خانومی.جای خالی حضورت همیشه اینجا حس میشد خوشحالم که اومدید هم شما و هم مرضیه خانوم.هه ولی حالا من دارم میرم واسه یه غیبت صغری آماده شم .اخه تمام وقت روزم درگیر کتابام که یا میخونمشون یا پرتشون می کنم سمت دیوار اینقد نشونه گیریم خوب شده.شبام که چشام خسته اس که دیگه مجبورم با یه چشم به مانیتور نگاه کنم.ولی سعیمو میکنم سر بزنم ولی اگه نظری نذاشتم امیدوارم همگی دوستان به بزرگی خودشون ببخشن بعد کنکور اگه تو این کار کوتاهی کردم میتونین سرزنشم کنین ولی تا قبل کنکور...
راستی این چند وقته که نبودی سعی کردیم طبق توصیت در کنار مطالبمون تصویر هم داشته باشیم امیدوارم خوشت بیاد .

موفق باشی گلم

سلام تکتم جوننننننننننننننننننمممممممممم
دلم خیلی برات تنگ شده بود مخصوصا برای نظرات ..
بهترین کار دنیا رو تو می کنی عزیزم منکه کتابام در حال خاک خوردنن بد بخت ها التماس می کنن توروخدا بیا یکم مارو بخون اما اصلا بهشون محل نمی دم و خودم می زنم به کوچه علی چپ .......
ما همینطوریش عینکی هستیم وای به حال اینکه بخوای زیادتر بخونی اونوقت باید عینک ته استکانی بزنم
(عشق دانشگاه ببین آدم به چه کارایی وادار میکنه ..............) دوره آخرزمان شده دیگه

زهرا پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 00:10

سلام مهسا خانوم خوش اومدی خسته درسها نباشی فکر کنم همه بچه ها کم کم داره پیدا شون میشه خوشحالم که همتونو میبینم.

سلام زهرا جون منم دلم برای تو وهمه تنگ شده ...........من نمی دونم شما ها که انقدر درس هم می خونید می رسید به وبلاگ سر بزنید ..
خلاصه خوشحالم که دوباره به جمعتون پیوستم

زهرا پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 00:39

راستی می خواستم اینو به میلاو بگم که حرف دکتر بقایی رو که یادت نرفته که میگفتن اگه صد دفعه کتاباتونو پرت کنید باز هم مجبورید برین بردارید بخونید چون آش کشک خالته بخوری پاته نخوری پاته حالا بچه خوبی باش برو کتاباتو بردار بخون .به خاله قول میدی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد