وبلاگ گروهی دانشجویان دانشگاه کاویان

ما برآنیم تا نظرات خود را در مورد مسایل مختلف اعم از بازاریابی، مدیریت منابع انسانی، مدریت فروش و ... به اشتراک بگذاریم

وبلاگ گروهی دانشجویان دانشگاه کاویان

ما برآنیم تا نظرات خود را در مورد مسایل مختلف اعم از بازاریابی، مدیریت منابع انسانی، مدریت فروش و ... به اشتراک بگذاریم

کاش وقتی هیجده ساله بودم

سلام. دوستان مطلبی رو خوندم که به نظرم بسیار آموزنده بود شما هم که میدونید من کلا حیفم میاد مطلب زیبایی رو بخونم و اونو به شما انتقال ندم تقریبا طولانیه ولی من بار اول که خوندمش حدود ۱۰ دقیقه وقتمو گرفت و فکر میکنم این ده دقیقه ارزش اینو داشته باشه که در آینده  مثل آقای این قصه حسرت این چند تا حرفو که نمیدونست و تازه بهشون رسیده بود و نخوریم  اون با خودش گفت کاش وقتی هیجده ساله بودم کسی این مسایل را به من میگفت. 

       

و حالا منم اینجا براتون گذاشتم امیدوارم براتون مفید واقع بشه   

موفق باشید

ادامه مطلب ...

از قایق جا نمانید

سلام دوستان امروز که داشتم از وبلاگ دوستان  دیدن میکردم به وبلاگ گروه مهارتهای فروش رسیدم  یه مطلب جذابی دیدم از جناب مجذوبی .مثل اینکه متنی رو  تو یکی از نظرات خونده بودند و تو همون وبلاگ گذاشته بودن  از  آقای موسی پور حیفم اومد این متنو اینجا هم به نمایش نذاریم با اجازشون اینجا میذارمش

             

متن نوشته شده آقای موسی پور 

1- از قایق جا نمانید 

2- به خاطر بسپارید که همه ما در یک قایقیم (سرنوشت   

مشترک) 

3- از قبل برنامه ریزی کنید. موقعی که نوح کشتی می ساخت 

از باران خبری نبود 

4 - خود را سالم و سرحال نگه دارید. امکان دارد در سن 60  

سالگی کسی از شما بخواهد که دست به کار بزرگی بزنید
5- به حرف نقادان و عیب جویان گوش ندهید، به کاری که باید  

انجام دهید بچسبید 

6- آینده تان را در جایی بلند مرتفع بنا کنید  

7- برای رعایت مسائل ایمنی دوتایی سفر کنید 

8- سرعت هیچ مزیتی ندارد، حلزون و یوزپلنگ هر دو در  

کشتی  بودند 

9- موقعی که دچار فشار روحی هستید، چندی روی آب  

غوطه  خورید. 

10- به خاطر بسپارید کشتی نوح را یک غیر حرفه ای ساخت و  

کشتی تایتانیک را حرفه ای ها ساختند ! 

11 - هراسی از توفان به دل راه ندهید.

                                                                                   www.saleshub.blogsky.com

درسی از طبیعت

 

  

روزی در جنگلی کلاغی در تمامی طول روز بر روی شاخه درختی نشسته بود و هیچ کاری انجام نمی داد.

خرگوش کوچکی او را دید و از او پرسید: "آیا من هم می توانم مانند تو تمام روز را در گوشه ای بنشینم و هیچ کاری انجام ندهم؟".

کلاغ پاسخ داد: "البته، چرا نه".

خرگوش هم زیر همان درخت نشست و استراحت خود را آغاز کرد.

ناگهان سرو کله روباهی پیدا شد. روباه پرید و خرگوش را گرفت و خورد. 

نتیجه: برای اینکه بتوانی بنشینی و هیچ کاری انجام ندهی، باید در جایگاه بالایی قرار داشته باشی